English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (6578 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
cyclic U دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
frequents U آنچه می آید و می رود و اغلب رخ میدهد
frequent U آنچه می آید و می رود و اغلب رخ میدهد
frequented U آنچه می آید و می رود و اغلب رخ میدهد
frequenting U آنچه می آید و می رود و اغلب رخ میدهد
coincidence element U مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit U مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
it occurs twice a day U روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
lanceolate leaves U برگ های اسلیمی [شاه عباسی] [نیزه ای] [شعله] [اغلب در یک یا دو سمت برگ بصورت کنگره بوده و در اغلب فرش های لچک ترنج و باغی بکار می رود.]
Tell not all you know , nor do all you can. <proverb> U به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى .
the curtain falls U پرده میافتد
f. come f.served U رودتر راه میافتد
gutter ball U گویی که به شیار میافتد
processionist U کسیکه با دستهای راه میافتد
heavies U گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
heavy U گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
chippie U ضربه کوتاه هوایی که به سوراخ میافتد
heavier U گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
lenght U ضربهای که توپ روی دیوارعقب میافتد
lineball U توپی که روی خط میافتد و قبول نیست
heaviest U گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
Whatsoever U هرچه [هر آنچه] [آنچه ]
butterfingers U کسی که چیز زود از دستش میافتد و میشکند
air operated tipping gear U چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
netball U توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
hole in one U گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
yorker U توپی که نزدیک پای توپ زن میافتد و زدن ان مشکل است
many times <adv.> U اغلب
frequently <adv.> U اغلب
frequently U اغلب
regularly [often] <adv.> U اغلب
oftentimes U اغلب
a lot of times <adv.> U اغلب
often <adv.> U اغلب
oft [archaic, literary] <adv.> U اغلب
on any number of occasions <adv.> U اغلب
fastest U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasts U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
moviegoer U کسی که اغلب به سینما میرود
in and out <idiom> U اغلب به بیرون رفتوآمد کردن
moviegoers U کسی که اغلب به سینما میرود
sorrel U اسب کهر اغلب با یال و دم سفید
copper [police officer] U پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
copper [police officer] U پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
cambric tea U نوشابه گرمی از اب و شیر وشکر و اغلب چای
Pickles are often eaten as a relish . U خیار شور درا اغلب بعنوان مزه می خورند
altar-niche U [تو رفتگی در محراب کلیسا که اغلب نیایشگاه کوچکی است.]
In the nature of things, young people often rebel against their parents. U طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
wheel mode U ماهواره یا بخشی از ان که اغلب با سرعت کم بمنظورپایدارسازی وضعیت دوران میکند
increments U افزودن یک به یک عدد در یک ثبات اغلب برای ادامه دادن کار
increment U افزودن یک به یک عدد در یک ثبات اغلب برای ادامه دادن کار
chimney-bar U [نعل درگاه برای شومینه که اغلب از آهن مسطح به شکل اچ یا تی است.]
an intercurrent disease U ناخوشی که توی ناخوشی دیگر میافتد
cist U [قبر ماقبل تاریخ مانند جعبه که اغلب همراه با سنگ نشانه بود.]
horse design U نقش اسب [در اغلب طرح های شکارگاهی از این حیوان استفاده می شود.]
vibrators U منبع مکانیکی تولید نوسانات سینوسی که اغلب برای تست بکار میرود
vibrator U منبع مکانیکی تولید نوسانات سینوسی که اغلب برای تست بکار میرود
CD quality U اغلب به وسایلی گفته میشود که می توانند الگوهای بیتی رادر ثانیه ذخیره کنند
anoxia U فقدان اکسیژن در سلولهای خونی و بافتی که اغلب منجربه زیانهای جبران ناپذیری میشود
Huffman code U کد فشرده سازی داده که حروف ای که اغلب نرخ می دهند فضای بیت کمتری اشغال می کنند
ada U زبان برنامه نویسی سطح بالا که اغلب در ارتش و صنعت و موضوعات علمی به کار می رود
lague U اتفاق
event U اتفاق
confederacies U اتفاق
league U اتفاق
togtherness U اتفاق
confederacy U اتفاق
leagues U اتفاق
cases U اتفاق
case U اتفاق
accidentalness U اتفاق
hap U اتفاق
accidentalism U اتفاق
accidence U اتفاق
events U اتفاق
confederations U اتفاق
occurrence U اتفاق
occurence U اتفاق
accidents U اتفاق
accident U اتفاق
chanced U اتفاق
chance U اتفاق
happening U اتفاق
coincidences U اتفاق
joinder U اتفاق
chances U اتفاق
coincidence U اتفاق
occurrences U اتفاق
federal U اتفاق
flukes U اتفاق
confederation U اتفاق
chancing U اتفاق
fortuity U اتفاق
fluke U اتفاق
happenings U اتفاق
togetherness U اتفاق
unity U اتفاق
alabaster U [کربنات کلسیم نیمه شفاف در رنگ های زرد و سفید که اغلب در نورگیر پنجره استفاده می شود.]
spigot U لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
by a unanimous U به اتفاق اراء
betide U اتفاق افتادن
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
casualist U معتقد به اتفاق
fall out U اتفاق افتادن
disunion U عدم اتفاق
consensus of opinion U اتفاق اراء
confederative U اتفاق کننده
come to pass U اتفاق افتادن
come about U اتفاق افتادن
occur U اتفاق افتادن
occurred U اتفاق افتادن
chance U اتفاق افتادن
at random <adv.> U برحسب اتفاق
chanced U اتفاق افتادن
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
chances U اتفاق افتادن
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
chancing U اتفاق افتادن
act of God U اتفاق قهری
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
occurring U اتفاق افتادن
occurs U اتفاق افتادن
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
befall U اتفاق افتادن
befallen U اتفاق افتادن
befalling U اتفاق افتادن
befalls U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
unison U اتحاد اتفاق
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
consensus U اتفاق اراء
fortuitism U عقیده به اتفاق
hap U اتفاق افتادن
supervention U اتفاق ناگهانی
to play itself out U اتفاق افتادن
acts of God U اتفاق قهری
unanimity U اتفاق اراء
it happened U اتفاق افتاد
renewal of the convention U تجدید اتفاق
tide U اتفاق افتادن
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
unanimously U به اتفاق اراء
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
WWW U مجموعهای از میلیون ها وب سیلت و صفحات وب که با هم بخشی از اینترنت را تشکیل می دهند که اغلب اوقات توسط کاربر استفاده می شوند
My Computer U نشانهای که اغلب در گوشه سمت چپ در بالای صفحه نمایش در پنجره جاری قرار دارد. و حاوی مروری بر PC است
game theory U این نظریه اغلب در تحلیل کردار انحصارچند جانبه بکار میرود واستراتژیهای مختلف را موردبررسی قرار میدهد
micros U تخته مدار چاپ شده اصلی سیستم که حاوی اغلب قط عات و اتصالات برای گفتههای گسترده و... است
micro U تخته مدار چاپ شده اصلی سیستم که حاوی اغلب قط عات و اتصالات برای گفتههای گسترده و... است
diskette U دیسک سبک و انعط اف پذیر که میتواند داده مغناطیسی ذخیره کند و در اغلب کامپیوترهای شخصی به کار می رود
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
previously U زودتر اتفاق افتادن
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
consentaneous U دارای اتفاق اراء
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
give U اتفاق افتادن فدا کردن
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
Recent search history Forum search
1The motherboard is also often referred to as the main board.
1after all
1cupcakes are on the way out.the mavens never embraced pie,so that's not happening.
2Research approaches are often considered to fall into one of two mutually exclusive categories.
2Research approaches are often considered to fall into one of two mutually exclusive categories.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com